آغوش پدر
بابائي
با تو، باران بهاری ام را پایانی نیست و بی تو، پرنده ای آشیان گم کرده در جاده های پاییزم.
تو که هستی، پنجره، با بالهایی گشوده از آفتاب، باغچه را مرور میکند. با تو، نفسهای مادرانه، تیررس اضطراب و تشویش را مجال نمیدهند.
آجر به آجر، ساخته میشوم؛ وقتی پناه دستهای امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم می آیند.
بی تو، بنبستی میشوم در هزار توی رنجهای خویش.
بی تو، شکوه جهان، ویرانه ای است مسکوت و بی هیاهو.
میستایمت که رونق کوچه های سردسیر وجودم هستی؛ آنچنان که آفتاب، رگهای سپید قطب را.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی